من و گذشته من | ||
وبلاگ من و گذشته من 6 ساله شد
با سلام خدمت دوستان عزیزم این وبلاگ در تاریخ 12/7/1383 ( بخاطر حرمت شهادت امام جعفر صادق (ع) امروز سالگردگرفته شد)بعد از اینکه پرشین بلاگ هک شد جهت ادامه راه که همان یادداشت خاطرات و اتفاقات مهم زندیگم تاسیس شد یادم میاد حسابی مونده بودم چکار کنم و پارسی بلاگ هم تازه شروع بکار کرده بود با امید بخدا کارمو شروع کردم چاره ای نبود با انکه در بلاک اسکای و بلوگفا و.....هم داشتم ولی اینجا نمیدانم چرا بدلم چسبید شاید و بهتر بگم بخاطر مدیریت خوب اقای مهندس فخری بود که حسابی منو در آن زمان کمک و راهنمایی کردن و خوبی یک سرویس دهنده به پشتیبانی اونه که حسابی عالی عمل کردند تا امروز که همینجا از ایشان و همکارانشان تشکر و قدردانی میکنم
تا امروز 85 مطلب در اینجا نگاشته شده و حدود 1700 نفر هم نظر دادند و تعداد 148 دوست که همیشه با نظرات و راهنماییهایشان منو شرمنده کردند تو این چند سال روزهای بد و خوبی را گذراندیم چندین بار تصمیم گرفتم تعطیلش کنم ویا ادرس جدیدی را انتخاب کنم یک نظر سنجی انجام شده که در مطلب قبلی میتوانید شرکت کنید و نظرتونو بدید انشالله این راه چه اینجا یا جای دیگه ادامه پیدا میکنه امیدوارم که دوستان منو تنها نگذارند موفق و پیروز باشید مدیریت وبلاگ بهداد
[ سه شنبه 89/7/13 ] [ 1:5 عصر ] [ بهداد ]
[ نظرات () ]
با سلام خدمت دوستان خوبم مطلب ایندفعه یک نظر سنجی میباشد در این چند سال گذشته سعی شد که خاطرات گذشته و اتفاقاتی که برایم افتاده را در این وبلاگ به نمایش بگذارم از طرف چند تن از دوستان هم پیشنهاد شده که وبلاگی دیگر ساخته شود با هدف نوشتن اتفاقات حال و آینده اولین اسم من و آینده من پیشنهاد شد چندین وبلاگ ساخته شد ولی هیچ کدام نظر من را بخود جلب نکرد چون یا با ادرس ویا فراموش کردن وبلاگ ویا اینکه امکان موفق بودن و بخصوص زحمتی برای دوستان برای لینک آن حالا ممنون میشم نظر خودرا برایم به همراه نوشتن اسم و ادرس را برایم بنویسید میدانم خودتان میدانید یک ادرس خوب و راحت هم برای من مشکل و هم برای شما عزیزان 1- وبلاگ همین که هست باشد 2- وبلاگ فقط اسمش عوض شود 3- وبلاگی دیگر ساخته شود 4- پیشنهاد خودرا برایم بنویسید
[ دوشنبه 89/7/12 ] [ 12:47 عصر ] [ بهداد ]
[ نظرات () ]
باسلامی دوباره دو سه روزه شرکت تعطیله و من فرصتی بدست اوردم بکارهایم برسم اتفاقا امروز تو اینترنت رفتم به ارشیو وبلاگم سری زدم دل حسابی برای دوستان قدیمیم تنگ شده بود خاطرات قدیم واقعا حس خوبی بود با انکه بهم نشون داد اون وقتها هم خیلی بهم ریخته بودم ولی دوستانی داشتم که بهم دلگرمی میدادند مطلب ایندفعه درمورد چرای دیگریست که تو ذهنمه تو این چند سال زندگیم روزهای زیادی را پشت سر گذاشتم بد و خوب حالا چراها چرا با انکه میدانیم خداوندی هست که مراقب ماست بازهم نگرانیم چرا وقتی با کسی در مورد مشکلاتمون حرف میزنیم واون اروممون میکنه باز بعد از چند ساعت دوباره دلگیر میشیم چرا یکسری ادمها باید یکسری ادمها طعم خوش زندگی را بکشند ما نه چرا هرروز که میگذره طاقتمون کمتر میشه چرا تو این دنیا نمیشه براحتی به کسی اعتماد کرد چرا انگار هرچی تلاش میکنی بجایی نمیرسی چرا وقتی هیچ امیدی به آینده نداری باید ادامه داد چرا وقتی که فکر میکنی همه چیز در کنترله میفهمی اشتباه کردی چرا شبهای پاییز و زمستان دلگیره چرا من 28 ساله احساس شادابی نمیکنم چرا غذاها طمع نداره چرا وقتی تصمیم بکاری میگیری یک اتفاق باعث میشه نتونی انجامش بدی چرا ها زیاده شاید حوصلتون سر بره میدونم تمام اینها نشانهای افسردگیه مشاورمم گفته بایدتمرین کنی که بتونی بهش غلبه کنی ولی خستم پاهام جون رفتن نداره ذهنم هرکاری میکنم خالی نمیشه چراهای بسیاری تو ذهنمه که ازارم میده میدونم باید صبر داشته باشم ولی نمیتونم کتاب و مجله اینترنت و خیلی خوندم ولی همشون مثل این قرص مسکن فقط برای ساعتی ارومم میکند برام دعا کنید [ دوشنبه 89/7/5 ] [ 11:18 عصر ] [ بهداد ]
[ نظرات () ]
هفته دفاع مقدس را بشما عزیزان تبریک میگم
چند روز پیش که برنامه های یادواره دفاع مقدس شروع شد ناخوداگاه بیاد خاطره ای افتادم یادم نیمره اونروزها مدرسه هم برای کمک به جبهه از ما خواست که هرچی در توانمون هست بیاوریم حالا بماند من چی فرستادم ولی چیزی که من یادمه همه برای کمک ذوق شوق زیادی داشتند هرکی کمکی میکرد حتی یکبار تو مدرسه آش دادن گفتند نقدی هرچقدر میتونید کمک کنید چون قراره پولش برای کمک به جبهه فرستاده بشه حتی راهپیمایی که در شهر ماا نجام شد و سر صدام را بزرگ درست کرده بودند و توشهر میگردوندند
دیروز باخودم فکر میکردم که واقعا برای دفاع از کشور هم شجاعت میخواد و هم شهامت واقعا کار بزرگی کردند
فیلمهایی هم که در این چند روز نشان دادند خیلی عالی بود مخصوصا قدیمیهاش یک نوع حس عجیبی توش بود از دیدنش حس عجیبی داشتم باخودم گفتم فیلمهای قدیم چین فیلمهای مزخرف حالا چین
اونها رفتند این کشور را بما جوانها سپردند
من که راضی نیستم هیچ کشوری را با ایران عوض کنم پاینده باد ایران سر فراز مهاباد هم شهید داد چقدر تروریستها ضعیف و ترسو هستند پیام اقامون امام خمینی را حتما شنیدید که هروقت دیدید دشمن بشما پشت کرد بدونید که موفق بودهاید و کار تانرا درست انجام دادید (اگر درست بیان نکردم صحیحشو بگید تا درست کنم) پاینده پیروز و سربلند باشید
[ پنج شنبه 89/7/1 ] [ 6:22 عصر ] [ بهداد ]
[ نظرات () ]
ایندفعه میخواهم در مورد چیزی بگم که حتما شما هم خاطرات زیبایی ازش دارید
دیروز که داشتم میرفتم سرکار اول صبح احساس سرما کردم بمن یاداور کرد تابستان به پایان رسید و باید منتظر پاییز و زمستان باشیم از کنار چند فروشگاه که رد شدم اطلاعیه که حتما شما جلو درب تمام لوازم التحریری نصب شده ودیدید توجهمو جلب کرد بوی ماه مهر و شروع تحصیل همیشه یادم هست از 20 شهریور که میشد حال هوای شهر عوض میشد خیلی احساس خوب و خوشایندی داره مخصوصا برای افرادی مثل من که سالهای ساله که فقط ازش خاطره مونده نمیدونم درست میگم یانه انگار با شروع این روزها روح زندگی بیدار میشه و جریان پیدا میکنه یادم هست که باید خودمو برای رفتن به شهر دیگه اماده میکردم خیلی دلم میخواست تمام اون خاطرات را بنویسم ولی فرصت و مجالی نیست فقط میخواستم اول از همه اهانت به قرآن کریم را بشما تسلیت بگم و دوم به کسانی که هنوز تحصیلاتشون تمام نشده شروع دوباره را به همه آنها تبریک و برای همه اونها از خدا موفقیت از خدا بخوام اگر وقت کردین خاطراتشم بنویسید برای خود و خوب استفاده ببرید چون بعدن امکان جبرانش نیست موفق و پیروز باشید
[ دوشنبه 89/6/22 ] [ 6:23 عصر ] [ بهداد ]
[ نظرات () ]
سلام به دوستان خوبم با ارزوی قبولی طاعات عبادات شما خوبان سیستم من چند روزی به مشکل برخورده بود که خدا راشکر حل شد ماه رمضان به روزهای اخر خود و شبهای قدر هم تمام شد نمیدانم چقدر تونستیم من مثل هر سال چشمم به آیندست تا دیدم مدتیه که حافظ شیرین گفتار مسیحا نفس مزده ای دل از غم هجر زاتش دادی هیچکس نیست کس ندانست که دوست راگر سر خبر بلبل این یاردارد سر شاهبازی به منتظر نظرات وپیشنهادت و انتقادات شما هستم [ جمعه 89/6/12 ] [ 9:52 عصر ] [ بهداد ]
[ نظرات () ]
ولادت امام حسن مجتبی را بشما خوبانم تبریک میگم من کوچکتر از اونم که خودمو با این امام مقایسه کنم ولی من هم زخم دیگه از دست این زبان مردم خسته شدم میدونم قبلا هم گفتم ولی چه کنم میدونید از طلاق گرفتن سختر زبان مردمه دیگه خسته شدم گاهی باخودم میگم واقعا سخته وقتی مردم اولین حرفی که بعد از سلام میزنند این باشه که باور کنید هروقت صحبت ازدواج میشه تمام تنم میلرزه بدم میاد از خودم بعضی ها براحتی میگن ازدواج کن نمیدوند من چمه نمیدوند ازدواج برای من جالبه برام خانوادم هم میگن اسم ازدواج را نزن و هروقت میگم دیگه شاید دیر بدیر بیام نت اول تصمیم داشتم ببندمش ولی دیدم دلم رضا نیمده باید خودم به تنهایی وفق بدم تا زمان مرگ از اون دنیام میترسم اخرت تو این شبها منو از دعای خود میدونم به بعضی از دوستان قول دادم دیگه از این حرفها نزنم شرمنده شما امیدم بخداست و هرچه تقدیرم کرده باشه راضیم [ چهارشنبه 89/6/3 ] [ 11:56 عصر ] [ بهداد ]
[ نظرات () ]
|