من و گذشته من | ||
من از دیروز کار جدیدمو شروع کردم روز اول کاری یک اتفاقی برام افتاد که تا امروز صبح از استراب نتونستم بخوابم خداییش خدا کمکم کرد وگر نه نیمدونم چی میشد
مطلب ایندفعه نمیدونم چی اسمشو بگذارم فعلا گذاشتم زندگی چرا یک چیز زندگی برام جالبه وقتی فکر میکنی زندگیت رو به راهه یک اتفاق همه امیدهاتو نابود میکنه و وقتی فکر میکنی دیگه امیدی به ادامه زندگی نیست یک اتفاق امیدی تازه بدل انسان میاندازه اولش بگم نیمخوام ناشکر ی کنم خدا را هزاران هزار بار شکر یک کودک از کوچکی با ارزوهایی بدنیا میاد ولی اتفاقاتی باعث میشه که تغییر کنه تا بزرگی نمیدونم چرا وقتی که فکر میکنی به خواستت رسیدی میفهمی که اشتباه کردی کار – خانه – ازدواج- تحصیل-ماشین- دوست-و غیرو به هیچ کدومشون نمیشه مطمئن بود
کار (دیروز مدیرعامل اومد گفت این شرکت نهایتا 5 سال شما رامیخواد) هم دلم برای خودم سوخت و هم جوانهایی که انجا بودن وبا هزا ر امید بودند مجردها با خودشون حساب کردهه بودند ایندشون ..... ولی 5 سال چگونه میتونستند بهگن 5 سال کار خواهند داشت مدیر میگفت خودمان هم ماندیم یک روز خصوصی میشه میگن باشین یکبار میگن منهل همه سر درگم اینهم ازکار که عاقبتش نامعلوم
ازدواج : با هزار امید و خیالی مطمئن ازدواج میکنی میفهمی که هیچ امیدی به نگه داشتنش نیست هر لحظه امکان ریختنش هست
تحصیل : مدرکهای دیروز را که میدیدم با خودم گفتم اون فرد چقدر زحمت کشیده و درس خونده و به رشتش علاقه داشته حالا باید مدرکشو بگذاره سر تاقچه
خوب نمیخوام ناامیدتون کنم خیلی مطالب از یادم رفت زندگی نه همیشه سربالایی داره ونه سر پایینی
به هیچ کدوم اینها نمیشه دلبست فقط خدا –صبر تحمل-دعا موفق پیروز باشید و از دعای خودتون منو فراموش نکنید
و فراموش نگنید این دنیا فقط برای ازمایش ماست دل نبندید همین دلبستن داغونن میکنه همه اینها میان میروند اخرش می مونه
[ دوشنبه 89/3/17 ] [ 8:37 عصر ] [ بهداد ]
[ نظرات () ]
|