من و گذشته من | ||
از هم جدا شدیم
با سلام خدمت دوستان خوبم انشالله که سال جدید خوبی را شروع کرده باشید. منکه ایام عید خوبی نداشتم خانمم حسابی با من مثل آدمهای غریبه رفتار میکرد من هودم به تنهایی به دید بازدید عید میرفتم وقتی برگشتیم من خودمو برای اتفاقاتی اماده کرده بودم با برادرم تماس گرفتم گفت باید صبر کنی ببینیم چی میشه یک شب امد گفت میخوام باهات صحبت کنم و گفت من این چند سال بخاطر خانوادم باهات زندگی کردم و هیچ علاقه ای بهت ندارم و با برادرم هم صحبت کرده بود و گفته بود از بازی کردن خسته شدم و گفت همه چیزو میبخشه بشرطی که طلاقش بدم وگرنه از طریق دادگاه و حرفهایی زیادی زد که اینجا شاید جای گفتنش نباشه خانواده منهم منو از اینکار منع کردن یک جلسه گذاشتیم با برادرم و درست پنجشنبه پیش از هم در محضر جدا شدیم
حالا من یک جورایی سرگردانم اولش اینکه ان زندگی فایده ای نداشت و دوم اینکه 4 سال زندگیم یعنی هیچ هرکسی یک چیزی میگه و بیشتر همه بخاطر اطلاعاتی که دارند خوشحالن که ازش جداشدم ولی اون به همین راحتی باید میرفت؟ جالب اینه که برادرش با من تماس گرفت گفت مردی را که خانمم عاشقش بوده زنشو فرستاده خانه مادرش و از من میخواست زنمو طلاقش ندم تا بهم نرسند یعنی من فدای آن خانواده بشم
و من نه ناراحتم و نه خوشحال نه حس تفریح و نه کار و نه چیزی دیگه امیدی هم ندارم بتونم دوباره ازدواج کنم نه دیگه خانواده میگذارند و نه پولی دارم ونه دل جراتی ترسیده شدم
چرا بعضی ها به همین سادگی با زندگی مردم بازی میکنند به خانه مادر برگشتم سعی خواهد شد وبلاگ زود بزود بروز بشه و درمورد گذشته تلخم چیزی گفته نشه
ازشما دوستانم میخوام که تنهایم نگذارید کمکم کنید فراموش کنم
به امید خدا هم شما و هم من روزهای شاد و خوبی را خواهیم گذرانید منتظر نظرات زیبای شما هستم [ شنبه 89/1/28 ] [ 3:42 عصر ] [ بهداد ]
[ نظرات () ]
|