سفارش تبلیغ
صبا ویژن

من و گذشته من
 
قالب وبلاگ
آخرین مطالب
لینک دوستان
پیوندهای روزانه

پیشا پیش ولادت امام محمد باقر را تبریک میگویم

 

 

چند بیت از حافظ:

 

عاشق روی جوانی خوش نو خواسته ام               وزخدا دولت این غم بدعا خواسته ام

با سلام, خدمت دوستان عزیزم

ادامه مطالب :

ایام عید گذشت تا سالگرد عقدمان رسید من کادوئی برایش خریدم ولی او نه خیلی ناراحت شدم  روز تولدم خانوادهام برایم تولد گرفتن ولی گفت بهت تبریک نمیگم چون دوستت ندارم

 

روزها میگذشت اتفاقات زیادی افتاد هر روز دعوا در اتاق دیگر میخوابید  تا ماه رمضان رسید

خیلی زندگی برایم زجر اور شده بود حتی اینقدر که همه از احوال من فهمیده بودند که مشکل پیدا کردم مادرم با دختر عموم صحبت کره بود اونهم اجازه خواست تا با خانمم صحبت کنه  ولی اوهم نا امید شد

یک روز جمعه بمن گفت هم خانه را میخوام وهم مهریه را دعوامون شد ولی بجایی نرسید

 

تا روز شهادت حضرت علی که ظهر خانه پدر خانمم بودم بعد از افطار ددیم خانمم با برادرش بیرون صحبت میکنند  

در راه رفتن خانه فهمیدم یک چیزیش هست خانه که رسیدیم گفت میخواهی چکار کنی من که دوستت ندارم برادرم هم گفته دوماه فرصت میده بما وگر نه باید جدا بشین  دیدم اونها دارن برام تصمیم میگیرن طلبکار هم شدن گفتم خودت میدونی گفت این زندگی فایده نداره خودتم میدونی باهم دعوا کردیم  بقدری که حال شبد شد رفتیم دکتر دراونجا خواهر شزنگ زد و فهمید و بعد دیدم برادرش اومد خانه و با حالت طلبکارانه با من صحبت میکرد گفت (به خواهر ش) اگر میخواهی طلاقتو میگیرم ولی خودت خواستی بقدری اعصبانی بودم که نمیدونید پررو عوض اینکه جلو من از کارهای خواهر خجالت بکشه نعره میکشید گفت میبرمش خونه خودم و رفتند شب رفتم خانه مامان مادرم میگفتند انقدر حالم بد بوده که خدا میدونه..

عصری زنگ زدم بهش گفت نمیام این زندگی فایده نداره  به برادرم گفتم گفت برو قفل خانه را عوض کن فردا چیزی ور ندارند از تو بخوان

عصری برادرش زنگ زد با پرخاش گفت رفته خانه وسایلشو برداره بسته بوده شروع کرد هرچیزی خواست گفت :

برادرش میگفت میروم مهریشو میگیرم و طلاق هم نمیگیریم

روز بعد برادر دیگرش زنگ زد که بیا بپاش بیفت و معذرت خواهی کن گفتم اون خطا کرده من بکنم  اولش راضی شده بودم بعد دیدم نه درست نیست منکه مقصر نبودم

چند روز بعد زنگ زد گفت میخوام بیام وسایلمو بردارم گفتم باشه با مامان رفتیم مادر و پدرش هم بودند من رفتم با او تو خانه مادرم هم با خانوادش صحبت کرد تو خانه گفتم دوست دارم برگردی گفت چرا دنبالم نیامدی گفتم خودت رفتی کمکش کردم وسایلشو برداش و رفتند

مادر و پدرش دوست داشتن اشتی کنیم ول یاون نمیخواست میشناختمش

در سوگ ارزوها ی برباد رفته ام نشسته ام

الان چهار ماه گذشته من که نمیدونم چرا دل تنگشم کارم شده گریه ولی چون میدونم دوستم نداره نرفتم جلو

وکیلشم حقو بمن داد و تازگی برادرش درخواست 10000000 تومان کرده که برن کنار ولی من نه دارم ونه میتونم پول زور بدم

مطالب فعلا تمام شد تا ببینیم خدا چه می خواد اگر خبری شد حتما خواهم نوشت من زیاد وضع روحی خوبی ندارم حتی به کیش رفتم که جزعیاتش را خواهم نوشت که فایدهای نداشت همه در تلاشن که منو سر حال بیارن ولی غمی که من دارم مرحمی پیدا نشده   موفق باشید از دعا فراموشم نکنید دوستار شما شما هم تنهایم نگذارید که درحال کامل شکستنم واگر امیدم بخدا و خانوادهام که خیلی ازیت شدن نبود شاید تا بحال مرده بودم  


[ شنبه 87/11/5 ] [ 4:47 عصر ] [ بهداد ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

آمارگیر حرفه ای وبلاگ و سایت