• وبلاگ : من و گذشته من
  • يادداشت : آخرين وب نوشته سال 83
  • نظرات : 0 خصوصي ، 24 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    زمين عاشقانه از درد سخن گفت،

    انگار با درد در فاصله اي از زمان،

    شايد سکوتي از هزار هزار لحظه فرياد،

    گره مي خورد که چونين کوهها برخاستند،

    آب در آيينه هستي

    از آسمان غزلي تازه سرود و ابرها نوشتند

    درد را با خامه نيلي در قهقراي دلشان،

    با باد رفتند و يکروز گريستند،

    سايه اي ماندند، تا حايلي باشند نور را، که بگويند از او...


    بازم ممنونم كه هنوز منو فراموش نكردي .......داداشي هر وقت دلت خواست كه گوشي باشه كه درد دلهاتو گوش بده منو به خاطرت داشته باش . با جون دلم . به حرفات گوش ميدم . باور كن