سفارش تبلیغ
صبا ویژن

من و گذشته من
 
قالب وبلاگ
آخرین مطالب
لینک دوستان
پیوندهای روزانه

  

استادی درشروع کلاس درس ، لیوانی پراز آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببینند.بعد از شاگردان پرسید:  به نظر شما وزن این لیوان چقدر است ؟ شاگردان جواب دادند : 50 گرم ، 100 گرم ، 150 گرم استاد گفت :  من هم بدون وزن کردن نمی­دانم دقیقا“ وزنش چقدراست . اما سوال من این است : اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم ، چه اتفاقی خواهد افتاد ؟
شاگردان گفتند : هیچ اتفاقی نمی­افتد .
استاد پرسید : خوب ، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم ، چه اتفاقی می­افتد ؟
یکی از شاگردان گفت : دست تان کم کم درد می­گیرد.
 حق با توست . حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه ؟شاگرد دیگری جسارتا“ گفت : دست­تان بی­حس می­شود .عضلات به شدت تحت فشار قرار می­گیرند و فلج می­شوند . و مطمئنا“ کارتان به بیمارستان خواهد کشید و همه شاگردان خندیدند .
استاد گفت : خیلی خوب است . ولی آیا در این مدت وزن لیوان تغییرکرده­است ؟
شاگردان جواب دادند : نه.
پس چه چیز باعث درد و فشار روی عضلات می­شود ؟
درعوض من چه باید بکنم ؟
شاگردان گیج شدند . یکی از آن­ها گفت : لیوان را زمین بگذارید.
استاد گفت : دقیقا“ مشکلات زندگی هم مثل همین است .
اگر آن­ها را چند دقیقه در ذهن تان نگه دارید .
اشکالی ندارد . اگر مدت طولانی­تری به آن­ها فکر کنید ، به درد خواهند آمد .
اگر بیشتر از آن نگه­شان دارید ، فلج­تان می­کنند و دیگر قادر به انجام کاری نخواهید بود.


**************************************************

فکرکردن به مشکلات زندگی مهم است . اما مهم­تر آن است که درپایان هر روز و پیش از خواب ، آن­ها را زمین بگذارید.به این ترتیب تحت فشار قرار نمی­گیرید ، هر روز صبح سرحال و قوی بیدار می­­شوید و قادر خواهید بود از عهده هرمسئله و چالشی که برایتان پیش می­آید ، برآیید!

******************************************************************

پی نوشت 1: چه استادی بوده ؟؟؟خمیازه

پی نوشت2 : نظر بده زبان

پی نوشت3 : غصه نخور مشکله دیگه حل میشه ....

پی نوشت4 : ادامه داستان دایی رو خودش میگه

پی نوشت 5 : آهنگش خوبه گذاشتم؟؟ نیشخند

پی نوشت 6 : بسه دیگه خیلی حرف زدم بابای ....مژه


[ جمعه 87/9/29 ] [ 12:32 عصر ] [ بهداد ] [ نظرات () ]

 

چند بیت از حافظ:

 

بارها گفته ام بار دگر میگویم                    که من دلشده این ره نه بخود میپویم

در پس آیینه طوطی صفتم داشته اند              آنچه استاد ازل گفت بگو میگویم

من اگر خارم دگر گل چمن آرایی هست   که از آن دست که او میکشدم میرویم

 

با سلام , امشب میخوام اولین خاطره را شروع کنم

 

همانطور که میدانید زندگی من همیشه در تلاطم بوده حتی از اولین ساعتهای زندگیم کوچک بودم که پدر مادرم از هم جدا شدن همیشه دوهوایی بودم جای این یکی بودم دوست داشتم پیش آن یکی باشم

بنظر من برای هیچ کودکی لحظهای شیرین تر از بودن پدر و مادر کنار هم نیست

هیچ وقت معنی دوست داشتن را نفهمیدم ندیدم یک زن شوهر چگونه بهم محبت میکنند و....

هنوز در گیر آن موضوع بودم که پدرم فوت کرد ناگهان احساس کردم زندگی بپایان خودش رسیده است گریه

کنکور و دانشگاه قبول نشدم گفتم دیگر بیچاره امناراحت

سربازی تر س تمام وجودم را فراگرفته بود درست روز شب حمله امریکا به افغانستانخیال باطل

کار: چیزی که تمام پیر جوان نمیشناسه همه محتاجشن

کامل تمام اینها در ارشیو ابدیتهای اول هست

تا اینجا خدا همیشه بامن بود و همه اینها به خوبی خوشی تمام شد

 

همیشه داشتن یک دوست و همدم و کسی که بتونم با او راحت باشم چیزی بود که منو رنج میداد

دوستان مدرسه که فقط تا زمانی تحصیل باهم بودیم بغیر از چند نفر ولی منو رازی نکرد

آمدم در اینترنت و مکان مجاز ی ولی در آن زمان اتفاقاتی افتاد که از این جا دلسرد شدم(دوستان خوبی پیدا کردم که همیشه بیادشان بودم انها هنوز بمن لطف دارن)

! تا اینکه بفکر افتادم یک همسر که همیشه بامن باشه و محبت یکه سالها دنبالش بودم بمن نشون بده و......

مادرم مخالفت میکرد میگفت زوده بقدری از همه ضربه خورده بودم که گفتم همسر یک چیز دیگست با برادرم در میان گذاشتم اوهم در جلسه خانوادگی مطرح کرد

همون روز درحالی که ناراحت بودم پسر خواهرم که بعضی ها میشناسن گفت برو حرم منهم رفتم در قسمتی بودم که الان شیخ بهائی را مدفون هستند حسابی گریه میکردم از دست افرادی که منو زجر داده بودن

یک روحانی آمد جلو بمن گفت چیزی شده گفتم برایش گفت نماز بخوان برو کنار ضریح مطهر از اقا بخواه و بهتره از شهر خودت یک همسر انتخاب کنی چون همسر بهترین همدم برا ی یک انسان است بعد از مادر

داشتم میرفتم که گفت این دعارا همیشه بخوان

افوض امری اله الله ان الله بصیر بالعباد

این کار را کردم رفتم خانه برادرم همه را راضی کرده بود اولین دختر در نظر گرفته شد ولی اون بعد از چند روز گفت قسط داره در س بخونه قسط ازدواج نداره

مادرم برای گرفتن مدرک دیپلمم برای دانشگاه به شهرمان رفته بود که این خانم معرفی کرده بودند

وقتی امد اولین تماس را گرفتیم 

ادامه در ابدیت بعدی:

 

 

 


[ جمعه 87/9/29 ] [ 12:31 عصر ] [ بهداد ] [ نظرات () ]

میلاد علی بن موسی الرضا را بشما دوستان خوبم تبریک میگویم

 میلاد علی بن موسی الرضا را بشما خوبان تبریک ومیگم

 امام علی بن موسی الرضا فرمودند :

دوست هر مردی عقل او است و دشمن او نادانی او است

 

چند بیت از حافظ:

 

در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع       شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع

روز و شب خوابم نمیآید بچشم غم پرست           بس که در بیماری هجر تو گریانم چو شمع

رشته صبرم به مقراض غمت ببریده شد              همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع

 

با سلام , میدونم که مدتهاست که این وبلاگ رنگ شادی ندیده و میدونم شما از حرفها ی من خسته شده اید

 جدایی خیلی سخته

الان نزدیک دوماه هست که من خانمم تصمیم به جدایی گرفتیم و از هم دوریم و تو این دوسال اتفاقات زیادی برای من افتاد که برای من همش تجربه بود

 

من از خدا برای شما خوبانم مخصوصا در این شب بزرگ آرزوی سلامتی و خوشبختی دارم و امیدوارم هرکجا هستید خوب و خوش سلامت باشید

 

شاید تعجب کرده باشید چرا نام نویسنده به بهداد تغییر پیدا کرده انشالله در ابدیت بعدی معنی آن و علت انتخاب آن را برای شما خواهم نوشت .

 

این وبلاگ آماده هست خاطرات خوب شمارا  به نام خودتان بنگارد تا تجربیات خوب آن راه گشایی برای دوستان باشد این فقط یک پیشنهاد است .

 

اگر خدا خواست خاطرات این دوسال را برایاتان خواهم نگارید

 

 

التماس دعا دارم


[ یکشنبه 87/8/19 ] [ 6:14 عصر ] [ بهداد ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

آمارگیر حرفه ای وبلاگ و سایت