سفارش تبلیغ
صبا ویژن

من و گذشته من
 
قالب وبلاگ
آخرین مطالب
لینک دوستان
پیوندهای روزانه

 شروع سال میلادی جدید را به همه مسیحیان تبریک میگویم میلاد عسیی مسیح بر همان مبارک

میلاد عسیی مسیح مبارک باد 

چند بیت از حافظ:

 

اگر رفیق شفیقی درست پیمان باش            حریف خانه و گرمابه گلستان باش

شکنج زلف پریشان بدست بادمده            مگو که خاطر عشاق گوپریشان باش

گرت هواست که باخضرهمنشین باشبی نهان زچشم سکندر چوآب حیوان باش

با سلام, خدمت دوستان عزیزم

با هزاران امید ارزو قولش را قبول کردم با مدیرت برادرم و بقیه مراسم باشکوهی برگذار کردم که دهان بسیاری باز مانده بود خیلی ها گفتند که این چشن برایمان خیلی عالی بوده از همه نظر  مراسم تمام شد با همه خداحافظی کردم همون شب حالش بد بود با ماشین گل زده نصف شب رفتم دنبال قرص صبح هم رفتیم خانه مادرش من و برادرش رفتیم وسایل را از تالار اوردیم با خودم گفتم دیگر مشکلات تمام شد !

چند ماه نگذشته بود که احساس کردم خانومم با تلفن ور میره اولین قبض که اومد شکم را بیشتر کرد بماند که لوله اب خانه هم ترکیده بود و اول زندگی متحمل هزینه سنگینی شده بودم به درخواست برادرش پرینت تلفن را گرفتم با ناباوری دیدم پر است از تلفن حسین فکر نکنم نمیتونید حس کنید چه حسی پیدا کردم به برادرش گفتم اونهم رفت باهاش صحبت کرد فهمیدم پسره هم اینجا ست با پسره هم صحبت کردند ولی اون گفته بود خیلی بهش علاقه داره نمیتونه زنگ نزنه من تلفن را قطع کردم ولی حسی بمن گفت اگر او بخواهد از سر کار یا تلفت همگانی با پدر پسره صحبت کردیم گفت قلم پاهای پسرش را خورد میکنه چون عروسش از اوقوام خواهر ش بود همه بهم ریختیم مثل اینکه قرار نبود من خوشی ببینم  پدرش اومد مشهد ولی خانواده خانمم نگذاشتن ببینمش او با خانمم حرف زد خانمم قول داد که تمام بشه دیگه حرفی از حسین تو خانه نیاد ولی هر وقت که به خانه میامدم چهره گریانش را میدیدم (الان بغذ بدی گلویم را فشار میدهد) چرااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا من چه تقصری کرده بودم که اونها همیدگر را دوستش دارن از من میخواست که اگر دوستش دارم اونها را بهم برسونم

به هر زحمتی بود چند ماهی تحمل کردم کهش اید از فکرش بیاد بیرون بای شگل میخریدم ولی میگفت گلهای تو باعث نیمشه عشق اونرا از قلبم پاک کنم در همین احوال برای خواهر خانمم خواستگار اومد همه حواسشان رفت پیش اون برای اون مراسم گرفتیم عید همه با عروس دادماد منکه تابحال تو جاده رانندگی نکرده بودم بردمشان اصفهان خیلی به همه خوش گذشت ولی من در قلبم اتیشی برپابود چون میدانستم  این خوشی چند ماهی طول نخواهد کشید توراه بامن لج کرد که ماشین مال خودمه وتا شهر خودمان رانندگی کرد به شهر کمه رسیدیم حالش بد بود جادههارا بسته بودن خواهر خانمم باما اومد درمانگاه انقدر نگرانش بودم که با پلیس دعوایی کردم که تا چند روز که همه میگفتند تا رسوندمش که دکتر گفت اگر دیر میاوردیش تمام بود به خانه رفتیم

 

 


[ جمعه 87/10/6 ] [ 6:31 عصر ] [ بهداد ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

آمارگیر حرفه ای وبلاگ و سایت